سه روز بود که مشغول تدارکات تولد پسرم بودم که روز اخر کاری نداشته باشم و انرژی داشته باشم ولی بازم تا دقیقه ۹۰گیر بودم🤣 ولی وقتی پسرم پشت میز نشست و با ذوق کسایی رو میدید که تشویقش میکنن کلی خوشحال شد منم وقتی خوشحالیشو دیدم کلیییییی خوشحال شدم و خستگیم در رفت یکی یه دونه مامان تولدت مبارک😍😘 راستی یادم رفت بگم اولین کارم با فوندانته😄چطوره؟